امیرحسین جونمونامیرحسین جونمون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
اميرعلي جونموناميرعلي جونمون، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

❤مردهاي کوچک من ❤

شهر بازی

دیروز صبح بهت قول دادم عصر که شد و هوا خنک تر شد بریم شهر بازی.ناهارت رو که خوردی و چرت بعد از ظهرت رو هم زدی و شیر عصرونه رو هم که خوردی گفتی مامان.آفتاب رفت؟!سایه شد؟! که معنی همون به قول خودمون به حرفت عمل بکن رو میداد با هم دیگه حاضر شدیم و رفتیم فروشگاه یاس. اول کلی خریدهای خوشمزه کردیم و بعدش هم رفتیم شهر بازیش هر کدوم از اسباب بازیهاش رو که مناسب سنّ کوچولوت بود رو سوار شدی و کلی ذوق میکردی منم ذوق میکردم وقتی اون همه هیجان و شادی رو میدیدم خلاصه وقتی تموم شد طبقه ها رو یکی یکی گشتیم و در آخر هم یه تی شرت خوشگل واست خریدم و اومدیم پایین و با یه عالمه خریدهای خوشگ...
26 تير 1392

سومین مهمونیه خدا مبارکت باشه عزیز دلم

امسال سومین ماه رمضانیه که وجودت سفره های افطار و سحرمون رو پر برکت تر کرده دقیقا سه ماه رمضون پیش بود که من و بابا تصمیم گرفتیم  که سال بعد تو هم کنار سفره مون باشی و وجودت برکت  زندگیمون بشه این ماه رو خیلی دوست دارم.آرامشی بهم میده که با هیچ چیز قابل مقایسه نیست.احساس میکنم تو این ماه به خدا خیلی نزدیکتر میشم.خدا رو با تمام وجود هنگام خوندن نماز حس میکنم. هرچند که اینروزا باید یه جانماز هم واسه تو کنار خودم پهن کنم که تو هم به قول خودت اکبر بکنی و کلی هم حواسم باید به تو باشه که اون وسط نزاری بری و یه خرابکاری ببار بیاری و آخر هر نماز هم کلی از خدا بابت این قضیه م...
19 تير 1392

جیگر عمه هم به دنیا اومد

دیروز در یک اقدام هول هولکی توسط برادرزاده ی کوچولو که قرار بود هجدهم تیر به دنیا بیاد من رسما عمه شدم حول و حوش ساعت ده و نیم شب بود که مامانی تلفن کرد و گفت لیلا دردش گرفته و آوردیمش بیمارستان.از اونجا که بیمارستان نزدیکمون بود ما هم سریع خودمون رو رسوندیم بیمارستان. لیلا با تشخیص دکترش که سریع خودش رو رسونده بود آماده شد و رفت اتاق عمل.یکساعت بعد هم من با دیدن برادرزاده ی کوچولوم حس زیبای عمه بودن رو با تمام وجود لمس کردم وااااای که جقدر حس قشنگیه. دیشب دوباره صحنه های تولد امیرحسین جلوی چشمام رژه میرفت و چشمام رو تر میکرد و لبهام لبخند ناخودآگاه میزد امروز هم امیرحسین ر...
11 تير 1392

بیست و پنج ماهگی

ماهگیت مبارک جون مامان وای چه زود گذشت یکماه از تولد دوسالگیت مامانی. کلی داری واسه خودت مرد میشیها اینروزا لبهامون مدام از دست حرفها و شیرین زبونیهات به خنده باز میشه.امروز صبح داشتم اتاقت رو مرتب میکردم اومدی میگی مامان برو بیرون.اینجا اتاگ منه! میگم مامانی دارم اتاقت رو تمیز میکنم.میگی خب تمیز کن بعدا برو دیروز هم دی وی دی رو خودت روشن کردی.دگمه زدی باز شد سی دی گذاشتی و با فشار میخواستی ببندیش.وقتی دیدی بسته نمیشه دگمه رو دوباره زدی بسته شد و منتظر شدی که شروع کنه به خوندن امروز من رفته بودم به قول خودت دبلیوسی اومدی پشت در میگی مامان خوبم بیا دیگه! دیروز ناهار واست آبگوش...
10 تير 1392

مسابقه واسه شکموها

من یه نی نیه شکمو هستم انقده دوستون دارم اگه بهم  رای بدیییییییییییییییییییین کدم ٢٨٠ که باید اس ام اس کنید به شماره ی ٢٠٠٠٨٠٨٠٢٠٠ تولو خودا                           ...
9 تير 1392

یه مسابقه ی وبلاگیه دیگه

اول از همه ممنونم از دوست خوبم مامان فرشته کوچولو که من رو به این مسابقه دعوت کرد 1. بزرگترین ترس زندگیت؟   اینکه قبل از به ثمر نشستن فرزندم  از دنیا برم 2. اگر ٢٤ساعت نامرئی میشدی چکار میکردی؟  سرک میکشیدم تو خونه ی دوست و آشنا ببینم چه خبره.بعدش هم کلی پول از بانک کش میرفتم 3. اگر غول چراغ جادو توانایی براورده کردن یک ارزو بین ٥ الی١٢ حرف رو داشته باشه.ان ارزو چیست؟ سلامتی و پول  4. از میان اسب.سگ.پلنگ.گربه.عقاب کدام را دوست داری؟ اسب 5. کارتون مورد علاقه کودکیت؟ جودی ابوت .پرین.حنا دختری در مزرعه. 6. در پختن چه غذایی تبحر نداری؟ ...
2 تير 1392

یه نظرخواهیه وبلاگی

ممنونم از دوست خوبم م امان قندعسل که من رو به این نظرسنجی دعوت کرده   اگر ماهی از سال بودم...... مهر چون شوهرم متولد ماه مهر و پر از مهر و عطوفته. خرداد چون پسرکمون با اومدنش زندگیمون رو بهاری کرد اگر روزی در هفته بودم......شنبه چون میتونه شروع کلی روزهای خوبی باشه که در انتظارتن اگر عدد بودم..... 710 اگر نوشیدنی بودم... شیرموز اگر ثواب بودم.....ثواب کمک به بچه های سرطانی اگر درخت بودم.....درخت گیلاس بخاطر شکوفه های صورتیش در بهار و میوه ی خوشمزش در تابستان و بیدمجنون که عاشقشم اگر میوه بودم.....گیلاس اگر گل بودم....رز نباتی اگر آب و هوا بودم .....نم نم بارو...
1 تير 1392

چند تا اتفاق خوب تو سال هزاروسیصدونود و دو

پسرکم چند تا اتفاق خوب افتاده تو این روزها البته امیدوارم که خوب باشه یکیش انتخابات ریاست جمهوریه کشورمون بود که نتیجش چندان بد نبود و با پیروزی آقای روحانی امیدوارم وضعیت مردممون از این فلاکت در بیاد بعدیش هم راهیابی تیم فوتبال کشورمون به جام جهانی بود که به دنبال هر کدوم از این اتفاقات ما شبها رفتیم بیرون با باباعلیرضا و تو هم کلی تو ماشین نانای کردی امروز هم که روز جمعه بود رفتیم بیرون و یه کمی گشتیم و بعدش بردیمت پارک کلی سرسره بازی کردی و بعدش هم رفتیم شام بیرون خوردیم و ساعت یازده بود که برگشتیم راستی خبر خوب دیگه هم اینه که دیگه شبها هم پوشک نمیکنمت و کلی واسه خودت مرد شدی و ...
1 تير 1392
1